دانلود رمان کاس

 

 

دانلود رمان کاس خیال من تا حالا عاشق پاشِق نشده بودم… یعنی اصلاً به زندگیِ مشترک و این حرف‌ها فکر نکرده بودم… ولی وقتی تو رو با اون مانتوی گلبهی و روسریِ همرنگِ مانتوت سر به زیر تو خیابونِ امام دیدم بندِ دلم پاره شد… اون لحظه به خودم قول دادم که هر طور شده به دستت بیارم… هر طور شده تو رو تو خونه‌ام، کنارم و توی آغوشم داشته باشمت! می‌دونستی که من هیچوقت زیرِ قولم نمی‌زنم؟

بهار بود اما شکوفه نای پا گذاشتنِ به این خانه که هر روزَش آمیخته شده بود با جنگ و دعوا را نداشت.

صدای عربده‌ی خروش چهار ستونِ خانه را لرزاند:

 

 

 

-دِ مگه دستِ توئه دختره‌ی خیره سرِ؟

و پشتِ بندش صدای جیغِ خزان:

-آره! دستِ منه چون زندگیِ منه…من نمی‌ذارم زندگی‌ام رو تبدیل به جهنم کنین…طوری که هر روز آرزو کنم کاش می‌مردم! به من چه که خُلود رو می‌کشن؟ بکشن! خربزه رو اون خورده من باید پای لرزش بشینم؟

-مامان و دردِ بی‌درمان!…جز جیگر نگیری الهی نمک نشناس! سر خواهرت بازی زدی بی‌غیرت؟ خواهرت؟ وای، وای…من آخر از دست تو سکته می‌کنم. وای خُلود وای!

حاج بابا با آن صدای پر صلابتش گفت:

-بسه! همتون ساکت شین! اینجا حرفِ آخر رو من می‌زنم و حرفِ آخرم اینه که خزان زنِ جسور آذری می‌شه! حالا هم همتون برین سرِ کاراتون…آخر هفته آذری میاد خزان رو نشون می‌کنه.

خزان با پرخاش جیغ زد:

– من زنش نمی‌شم! چرا من؟ چرا خیال رو نمی‌دین بهش؟ هان؟

پوزخندی زد و گفت:

– آخ! ببخشید خیال که از من بدبخت تره که از همون بدو تولد اسمِ علیسان رو گذاشتین روش!

مکثی می‌کند و با صدای بلند می‌گوید:

– تو این خونه هیچ ارزشی واسه دختر‌های این خونه قائل نمی‌شین! پدرهای مردم می‌میرن اگه یه تار از موی سرِ دخترهاشون کم بشه اون وقت بابای خوش غیرتِ من بخاطرِ اشتباهِ داداشِ خوش غیرت تَرَم داره منو دو دستی تقدیمِ اون شارلاتانِ بازینزول خور می‌کنه!

با سیلی‌ای که حاج بابا به صورتش زد نطقش را بست و دستش را روی گونه‌اش گذاشت.

اگر بخواهم روراست باشم حرف حق را می‌زد اما که بود که گوش کند؟

 

دانلود رمان کاس